ღ همه چی ღ

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دور و پایم لنگ بودقیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود


چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست


گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفأل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

"ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"